به نظر من یکی از بهترین دوران زندگی آدم ها دوران دانشجوییشونه مخصوصا اگه دوران دانشجویی خوابگاهی باشید که سر تا سر خاطره و یادگاری حساب میشه یه چند تا خاطره براتون میگم ان شا الله که به اندازه کافی خنده دار باشه ♪ ♫ ♪ ♫ ♪ ♫ ♪ ♪ ♫ ♪ ♫ ♪ روزای اولی که میاید تو خوابگاه خیلی همه با کلاسن و با هم رو در بایسی دارند *modir* *modir* ما اولین باری که رفتم خوابگاه برای دوران کاردانی بود تو شهر همدان بعد خیلی با کلاس بودیم و اینا یه بچه تهرونی داشتیم اسمش بابک بود ، خیلی لارج بود هی اسم بچه ها رو صدا میزد *dali* *dali* بعد وقتی یارو برمیگشت نگاش میکرد ، بلند میگوزید مثلن ساعت دو نصفه شب همه خوابیم یهو میدیدی میگفت شیخ شیخ میگفتم هان ؟؟ چته نصف شبی ؟؟ بعد قاااااااررررررپ میگوزید و زرت و زرت میخندید *vakh_vakh* *vakh_vakh* بعده یکمی که گذشت منم هم پاش میومدم *sheikh* *sheikh* غیر من و اون یکی دیگه از بچه ها معروف بود به حمید نکبتی فامیلش حکمتی بود بسکه این بچه چرک کثیف بود بش میگفتیم حمید نکبتی بعد این کلن یه جفت جوراب بیشتر نداشت :khak: :khak: بعد اصن اینو نمیشست یعنی از کلاس که میومد انگاری بن لادن تو اتاق شمیایی ریده اینقدر بو میومد لامصب هممون شیمیایی میشدیم ، هنوز بوی جوراباش توی مخمه :khak: :khak: بعد این اوایلش اصن نمیگوزید هی این بابک اذیتش کرد *amo_barghi* *amo_barghi* هی میگفت حمید بعد گوزید هی میگفت حمید هی گوزید بعد یه شب نصفه شب دیدم این حمید بلند شد *Aya* *Aya* رفت پیش تخت بابک باستنشو گذاشت دره گوش بابک بعد میخواست بگه بابک و بعد بگوزه خودش خندش گرفته بود هم میخندید و هم گوزید بعد اینقدره خنده بش فشار اورده بود نزدیک بود برینه تو گوش بابک *vakh_vakh* *vakh_vakh* خلاصه دوران کاردانیمون تموم شد من دانشگاه در اومدم بیرجند بعد دوباره ترم اول همه با کلاس بودن و نمیشد گوزید *modir* *modir* بعد من دیدم اینطوری که فایده نداره دراز کشیدم وسط اتاق شکممو دادم بیرون بعد یکی از بچه ها داشت رد میشد *soot* *soot* گفتم سلمان سلمان یواش شکم منو فشار بده قلنج کرده تا فشار داد براش گوزیدم *amo_barghi* *amo_barghi* بعد دیگه رومون به هم باز شد ترم چهار دیگه اصن همیطوری راه میرفتی برات میگوزیدن خورد و خوراک و تغذیه ی دانشجو ها بیشتر اوقات خوب نیست :khak: :khak: ترم چهار تو اتاق کرمونی ها بودم که معروف بود به اتاق اخمخا شام رو که خورده بودیم من رو تختم دراز بودم یکمی خودمو تکون تکون دادم سه چهار بار پشت سره هم براشون گوزیدم که اول کار باعث تشویق حضار شد بعد یه حاجی گوزو هم داشتیم اونم تحت تاثیر قرار گرفت و پشت بنده من اونم چند باری گوزید بوی سگ مرده توی اتاق بلند شد یکی از هم اتاقیامون معروف بود به متی کرمونی بلند شد گفت ای بابا شورشو در اوردید دیگه رفت دره اتاقو باز کرد که هوا عوض بشه *fosh* *fosh* خودشم از اتاق رفت بیرون بعد ده بیست ثانیه دیدم استرس از قیافش داره میریزه تو این مایه گفت وای مسئول خوابگاه داره میاد مسئول خوابگاه همیشه تا میومد ، یه راست میومد تو اتاق ما :khak: :khak: همیشه و همیشه اولین جایی که میومد اتاق ما بود حالا اتاق ما بسکه گوزیده بودیم انگاری توش ابوبکر بغدادی ریده بود بعد شروع کردیم هر کسی یه کاری کردن یکی پنجره ها رو باز میکرد اون یکی اسپری میزد منم حوله ام رو گرفتمون وسط اتاق هی تکون میدادمو با حولم میرقصیدم و و حول کرده بودم و میگوزیدم *belgheis* *belgheis* بعد اینا هی چششون به منو حوله میوفتاد بیشتر خندشون میگرفت بعد تقریبا یه دقیقه بکوب تلاش میکردیم که بو از اتاق بره بیرون یهو این مسئول خوابگاه اومد تو اتاقمون من کف اتاق دیگه ولو شده بودم از خستگی بعد من چشمم خورد به قیافه این متی کرمونی وایساده بود بقل مسئول خوابگاه هی بو میکشید ببینه بو میاد یا نه ؟؟ من اصن اون صحنه رو که دیدم هموطوری که ولو شده بودم از خنده مُردم و به زور نفس میکشیدم *vakh_vakh* *vakh_vakh* بعد هی این مسئول خوابگاه میگفت چی شده آقای پیرزاد من ریسه میرفتم از خنده بعد این اخمخای دیگه چشمشون خورده به من اونام هی میخندیدن نمیتونستن جلو خندشونو بگیرن *vakh_vakh* *vakh_vakh* بعد این متی کرمونی گفت هیچی گفت هیچی آقای فلانی ، یه جوک تعریف کردیم داریم به اون میخندیم بعد گفت خو جوکشو بگید همه بخندیم این متی کرمونی گفت احساس میکنم فراموش کردم چه جوکی گفتن بعد یارو دید داریم جون میدیم از خنده ی زیادی گفت باشه بابا من رفتم نفس بکشید *LoL* *LoL* ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ یکمی طولانی میشه ولی این خاطره رو هم گوش کنید تو مقطع لیسانس جمعه ها برامون استخر رایگان بود میرفتیم استخر *modir* *modir* بعد شلوغه شلوغ میشد من یکمی شنا بلد بودم ولی پیش بچه ها بودم وسط استخر تا شنا بشون یاد بدم بعد یه همکلاسیام اسمش مجتبی بود ما بش میگفتیم اراکیه کثیف بچه اراک بود ولی خیلی اب زیره کاه بود بود بعد من تو آب بودم اون لب استخر میخواست بپره داخل آب توی عمیق بش گفتم اراکی شنا بلدی ؟؟ *modir* *modir* گفت اره بابا برو کنار بعد پرید تو آب کتفش از جا در اومد اومد بالا گفت وای نه نه دارم غرق میشم سریع رفتم زیر بقلشو گرفتم بردمش دمه دیوار استخر به این یارو غریق نجاته گفتم اوسا بیا اینو بکش بالا کتفش در اومده بعد با دو سه تا از بچه ها درش اوردیم از توی آب بعد دیدم همه دارند نگاه به من میکنن *moteafesam* *moteafesam* هی خودمو زدم به اون راه که من باش نمیرم ولی هیشکی دیدم نمیخواد بره باش گفتم خیلی نامردید کثافتا ریدم تو استخری که من توش نباشم *fosh* *fosh* سریع لباس پوشیدم با امبولانس رفتیم بیمارستان این رفیقم مدلش اینطوری بود کتفش چند باری در اومده بوده فبرا جا انداختنش باید بیهوشش میکردن دکتری که مخصوص این کار بود نمیدونم اورتوپد بش میگن چی بش میگن نبودش گفتن باید صبر کنی تا فردا مام گفتیم خو اشکالی نداره منم پریدم یه لباس بیمارا رو کردم تو تنم و گرفتم رو تخت بقلیش خوابیدم *khab* *khab* ساعت دو و سه بود دیدم صدا ناله میاد ، همیطوری قل خوردم گفتم اراکی کم زر زر کن بزا بگیرم بکپم بعد دوباره قر خوردم اونطرف *righo_ha* *righo_ha* دفعه بعدی دوباره ناله ناله کرد محلش ندادم دمپایشو پرت کرد سمت من گفت احمق برو بگو من خیلی درد دارم دارم میمیرم گفتم باشه *montazer* *montazer* بعد رفتم پیش یه خانم پرستاره *akheish* *akheish* گفتم سلام خانم دکتر من این رفیقم کتفش در اومده خیلی درد داره یه چیزی بم بدید بش بدم بخوره بعد رفت یه دونه شیافت اورد داد به من بعد من اسم شیافت رو شنیده بودم ولی نمیدونستم چه شکلیه ،اینم نگفت که این شیافته دادش به من گفت هر وقتی درد داشت بش بزن *ieneh* *ieneh* گفتم حله ، ررفتم یه لیوان یبار مصرف پر کردم که برم شیافت رو بخوره دید دارم لیوان آب میبرم گفت شیافته ها زدنیه باید بش بزنی *eva_khake_alam* *eva_khake_alam* بعد تازه دوهزاریم افتاد که اع شیافت که میگن اینه برا اینکه ضایع نشم لیوانی که داشتم میبردمو خوردم بعد یبار دیگه پزش کردم تا وسط راه اوردم دوباره اونم خوردم که فکر کنه مدلمه عاقا چشمتون روز بد نبینه شیافته که به من داد جلدش آلمینیومی بود بعد من گفتم حتما قراره بره تو باکسنه رفیقم باید با این المینیومه بره :khak: :khak: خلاصه رفتم تو اتاق دیدم هی ناله میکنه گفتم بچرخ اونطرف ببینم چراقام خاموش بود چراغ قوه گوشیو روشن کردم گذاشتم گوشیمو تو دهنم شلوارشو کشیدم پایین نیم ساعت میخندیدم بعد میگفت چرا میخندی ؟ گفتم والا تا حالا باکسن ازین نزدیک ندیدم *vakh_vakh* *vakh_vakh* بعد میگفت اصخر جون خودت مسخره بازی در نیار گفتم باشه عاقا من این المینیوما رو تیزش کردم لبه هاشو چوله کردم هی شروع کردم فشار دادن هی اون جیغ میکشید *help* *help* هی من زور میزدم هی اون جیغ میکشید بعد گفتم اراکی فکر کنم این شیافتش کاره اسرائیله نمیره داخل بعد گفت بده ببینم بش دادم شروع کرد فحش دادن میگفت بیشعور چرا اینقدر خری خدایا این چه عذابیه میدی بعد جلدشو کند گفت اینو بزن بعد من دوساعت به قیافه شیافت میخندیدم مثه گلوله ارپیچی بود *vakh_vakh* *vakh_vakh* *vakh_vakh* بعد دوباره هی زور زدم هی پرتش میکرد بیرون نمیرفت داخل بش گفتم اراکی فکر کنم امشب قرار نیست این بره داخل بیا شیافته رو بخور خودتو خلاص کن *palid* *are_are* *are_are* گفت احمق درست بزه باید نو تیزشو بزنی داخل خلاصه عاقا برعکسش کردم دیدم عههه ؟؟ ویژژژژژ رفت داخل بعد گذشت تا دم صبح دکتره اومد عملش کردن هنوز مواد بیهوشی تو مخش بود منگ بود *mahi* *mahi* همیطوری روی تخت چهارزانو نشسته بود بعد دکتره بهش گفت میتونی ازین تخت چرخ دار بپری رو تخت خودت استراحت کنی اینم گفت اره بلند شد رو تخت روان مثه شتر ازین تخت پرید رو اون تخت بعد دکترا گفت خاک بر سرت و رفت *righo_ha* *righo_ha* *righo_ha* ♪ ♫ ♪ ♫ ♪ ♫ ♪ ♪ ♫ ♪ ♫ ♪ **♥** دلاتون شاد و لباتون خندون *ghalb_sorati* خاطرات قرار داده شده تا الان ◄ والا نمیدونم تکراریه یا نه دیگه گذاشتمش ببخشید اگه تکراریه روز دانشجو مبارک
حق و والنصاف بچه های رشته های مهندسی خیلی پایه تر و باحال تره بقیه رشته ها اند ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ چنتا خاطره میگم از دوران دانشجویی خودتون متوجه میشید قانونی هست که دانشگاه های فنی باید بیرون شهر ساخته بشن و و اسکان داده بشه به دانشجو ها *narahat* *narahat* دانشگاه ما دیگه شورشو در اورده بود :khak: :khak: کامل بیرون شهر بود بعد حالا شما فکر کن خوابگاه ما رو گفتن یکمی دور تر بسازن رفتن انداختنش تو بیابونا *ey_khoda* *ey_khoda* بعد ما چون از جمعیت انسان ها دور افتاده بودیم کم کم خوی حیوانی گرفته بودیم *vakh_vakh* *vakh_vakh* اولین علائمش در من ظهور کرد برا ما اتوبوس میومد میوردمون تا دمه دانشگاه بعد که درو باز میکرد مثه یه گله گوسفند میرفتیم دانشگاه بعد یبار که پیادمون کردند نا خود آگاه گفتم بععععععع بععععععع *amo_barghi* *amo_barghi* همه خندیدن و گذشت ترم سه از اتوبوس که پیاده میشدی دره اتوبوس که باز میشد انگار دره باغوحش باز شده بود :khak: :khak: یکی صدا سگ میداد یکی صدا گرگ میداد یکی صدا خر میداد منم بععععع بعععععع میکردم بقیه گوسفندا جواب میدادن ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ یا گاهی وقتا برای جشن ها باید یه مسیری رو میرفتیم تو شهر با اتوبوس بچه های عمران شروع میکردن تنبک زدن و خوندن *yohoo* *yohoo* منم براشون رقص میله میرفتم :khak: :khak: زیاد سخت نبود فقط هی باید زور میزدی میله رو به خودت فرو کنی *bi_chare* *bi_chare* یبار این راننده اتوبوس بد جور زد رو ترمز بچه ها کمک کردند میله رو کشیدیم بیرون ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ بعد ترم دو و اینا بسکه اعتراض کردیم امکانات نداریم ناظر از سمت استان فرستادن برامون بعد هی گشتن گشتن گفتن آفرین ، خاک بر سرت تو بیا وایسا نماینده ما مشکلاتمونو بگو *modir* *modir* منم براشون یه طومار نوشتم که ما چراغ نداره محوطه غروب که تعطیل میشیم قابل فهم نیست بچه ها دارن صدا سگ در میارن یا سگا دارن صدای بچه ها رو در میارن بعد دوباره نوشتن این چه وضعشه همیشه شورتامونو باد میبره باید بریم تو بیابون بگردیم پیداش کنیم *help* *help* وضع بهداشت تو خوابگاه خیلی ضعیفه بچه ها بخاطر کمبود شورت *dingele dingo* شورت هم دیگه رو میپوشن ، بعضی از بچه ها پاشون بو سگ مورده میده و اینا از سوییت های دیگه شبا میان تو سوییت ما دزدی ، خو یعنی چه این باید وضع دانشجو باشه بعد دیگه خیلی جدی حرف میزدم داشتن گوش میدادن بچه ها و مسئولین همه ساکت بودن بعد میخواسم بگم که ما همیجوری سره گنج ننشستیم ، ما پدرامون عرق ریختن زحمت کشیدن پول دراوردن *bi asab* *bi asab* بعد حول شدم گفتم ما همیجوری اینجا نشستیم ، پدرامون عرق خوردن پول در اوردن *narahat* *narahat* هیچی دیگه بیشخصیتا نذاشتن دیگه صحبت کنم این چه طرز برخورد با یه نمایندس ، مرسی اه ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ بعد مثلن ما چون از شهر دور بودیم مثل دخترا هم اشپزی بلد نبودیم دست به هنجار های ضد انسانی میزدیم شبونه میریختیم تو سوییت های دیگه هرچی رب و کره و تخم مرغ و اینا داشتن میدزدیم گاها دیده شده بود که حمله میکردند و زد و خورد بخاطر اب خنک واقعن شرایط بهداشت و فرهنگ افتضاح هی آب میخوردند پر نمیکردند بعد مجبور بودیم رو قوطی آبا فحش بزاریم و این موقعیت تغذیه و کمبود باعث شده بود که قدرت تشخیص بو از کیلو متر ها داشته باشیم *neveshtan* *neveshtan* تنها جایی که هیچ وقت نمیرفتیم نگاه کنیم فریزر بود چون نه اهل پخت پز بودیم مثه دخترا که گوشت و اینا داشته باشیم بعد این فریزر برفک زده بود درشم سخت باز میشد مکان خوبی بود برای قایم کردن خوراکیا یبار اتاق بقلی هندونه خریدن برا اینکه کسی نفهمه گذاشتنش تو فریز بعد یادشون رفت :khak: :khak: اینا همین هندونه رو که مث یخ در بهشت شده بود بردن قایمکی تو اتاق خوردن بقیه سوییت هم داشتن بخاطر همین هندونه یخ زده که مثه یخ در بهشت شده بود دره اتاقو خورد میکردن که بیان بخورن *ey_khoda* *ey_khoda* ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ و سرگرمی و شوخی های مخصوصی هم داشتیم مثلن داری دوش میگیری میبینی آب و قطع میکردن حوله و لباساتم بر میداشتن درم از پشت قفل میکردند بعد باید وایمیسادی تا یه مسلمون پیدا بشه بیاد درو باز کنه *gerye* *gerye_kharaki* *gerye_kharaki* ما کاردانی و کارشناسی ورودی داشت دانشگامون من با همه شوخی میکردم و ترم بالایی هم شده بودم شاخ بازی زیاد در میوردم عاقا رفتیم تو سویت کاردانیا که طبقه پایین بود با کابل تلویزیون دو سه تا شون که داشتن خر خونی میکردنو سرخ و سیاه کردم که زیاد درس نخونن *bi asab* *bi asab* زیاد اینکارو میکردم میرفتم تو کتابخونه با کابل تلویزیون اینا از پنجره میپریدن پایین ، چون میدونستن میزنم خلاصه یبار قرار شد یه درس عبرت بهم بدن بم گفتن بیا سوییت ما سیم کشی برقش سوخته *fekr* *fekr* منم گفتم خاک ، چیکار کردید مگه رفتم اونجا بعد نقششون این بود که چراغا خاموش باشه بعد همگی بریزن سره من و کتک کاری بعد رفتم پایین شانس من یهو یه موش تو سوییت دیده بودن داشتن دنبال اون میگشتن بعد که رفتم داخل خودمو زدم به موش مردگی که منو ولم کنید من ایدز دارم چند روز دیگه میمیرم و اینا ولم کردن *gerye* *gerye* بعد داشتم از راه رو با حالت غمناک میرفتم بالا همه داشتن نگام میکردم منم با همون حالت غمناک برگشتم شصتمو بشون نشون دادم *gerye* *gerye* اینا یهو خر شدن اومدن سراغم منم بدو بدو رفتم تو سوییت خودمون *amo_barghi* *amo_barghi* اینا هم رفتن قوطی ابا رو پر کردن که بیان خیس کنن و کتک کاری منم بدو بدو رفتم کابل تلویزیون رو در اوردم منتظر وایسادم تا همگی اومدن بالا شروع کردم شرپ و شرپ اینا رو سرخ و کبود کردن بعد یهو مثه گله گاومیش رم کردند *vakh_vakh* *vakh_vakh* که فرار کنن بعد این آبا از دستشون ریخت رو پله ها پله ها خیس شده بود اینا مثه شتر هی میخوردند زمین منم هی با کابل سیاهشون میکردم اینا میخوردند زمین بعد همه میوفتادن رو هم منم شرپ و شرپ میزدمشون بعد فرار کردن رفتن بیرون ساختمون خوابگاه منم از دره سویتشونو قفل کردم که نتونن برن تو اتاقاشون بعد قول دادن که بچه های خوبی باشن منم از اتاقمون کلیتا رو پرت کردم بیرون *fereshte* *fereshte* اینام با چراغ قوه تو بیابون دنبال کلیدا میگشتن از بچگی اهل بخشش بودم *fereshte* *fereshte* ♪ ♫ ♪ ♫ ♪ ♫ ♪ ♪ ♫ ♪ ♫ ♪ *ghalb_sorati* دلاتون شاد و لباتون خندون **♥** روز مهندس به مهندسا مبارک ان شا الله وقت کنم میزارم بازم خاطراتمو خاطرات قرار دادشه شده تا کنون ◄ خاطرات خنده دار ◄
دانشگاه همدان بودیم داخل خوابگاه یازده تا نرده خر بودیم داخل اتاق ساعت دوازده شب گفتیم یه مستند جنی و روحی و ترسناک ببینیم *esteres* *esteres* از یازده نفر ما یک نفرمون فقط سره شب خوابید اسمش بابک بود بچه تهرون بود ما ده نفرم نشستیم فیلم دیدیم فیلم ساعت دو نصفه شب تموم شد :khak: :khak: ده تا نره خر مث بز ترسیده بودیم همونجوری که پای فیلم دراز کشیده بودیم کنار هم تصمیم گرفتیم همونجوری کنار هم بخوابیم هرکدوممون هم یجایی از یه نفر رو گروو گرفته بود که اگه یهو چیزی شد بتونه یکی رو صدا کنه *bi_chare* *bi_chare* من خودم بشخصه لنگه یکی از بچه ها رو گرفته بودم که اگر جن و روحی چیزی منو گرفت دست کم لنگه اینم بِکنم ببرم عاقا ما گرفتیم خوابیدیم همگی چشمامون گرم شده بود کم کم این بابکه که سره شب خوابیده بود ؛ عادت داشت تو خواب حرف میزدو راه میرفت تاریک تاریک بود یهو دیدم صدای بشکن زدن میاد گوشامو تیز کردم دیدم آره صدای بشکن میاد *O_0* *O_0* بقیه رو تکون دادم بقیه هم شروع کردن گوش کردن کم کم ترس افتاده بود توی جونمون یهووو بابکه انگار خوابه عروسی میدید شروع کرد تو خواب تنبک زدن روی تخت و یهو گفت آهااااااا ما شاااااا اللله عاقا ما رو میگی *amo_barghi* *amo_barghi* مث گله خر که رَم کرده باشه فرار میکردیم یکی در میون هم تو شلوارامون ریخته بودیم هوار میزدیم و میدویدیم *help* *help* من بشخصه پا میزاشتم رو گردن بقیه تا زود تر فرار کنم هم ترسیده بودیم هم میخندیدیم و داد میزدیم *vakh_vakh* *vakh_vakh* تنها کسایی که فرار نکرد یخچال و چوب لباسی بودند بعد این بابکه یکمی هم راه اومد تا وسط اتاق تو خواب و بیدار شد بعد اصن نمیدونست چه خبر دنبال ما شروع کرد دویدن مام جیغ میکشیدیم و تو هرجا دم دست بود قایم میشدیم *vakh_vakh* *vakh_vakh* ♪ ♫ ♪ ♫ ♪ ♫ ♪ ♪ ♫ ♪ ♫ ♪ لیست خاطره های قرار داده شده تا به الان ◄
* فهرست خاطره ها *
عکس های یادگارییادش بخیر بچگی ◄ *** یادش بخیر قدیما ◄ *** تفریح سالم ◄ *** دیدن خاطره ها به صورت ترتیبی ◄
خاطرات خنده دارخاطره هفتاد درصد ریاضی ◄ *** خاطره یک استاد دانشگاه شریف ◄ *** رید کفه آشپزخونه ◄ *** خروسه خر ◄ *** خرگوز ◄ *** زنبور و شیره حیاط ◄ *** جوب آب ◄ *** دوچرخه ◄ *** زمبور ◄ *** آپاندیس ◄ *** هنر نمایی ◄ *** خاطره چهار شنبه سوری ◄ *** جوجه رنگی ◄ *** خاطره شیر دوشیدن ◄ *** گوسفند و وانت ◄ *** کلاس جغرافی ◄ *** فلفل ◄ *** پرت کردن آشغال ◄ *** مظلومیت ◄ *** سمور ◄ *** شنا و شمال ◄ *** مداحی ◄ *** فیلم ترسناک ◄ *** مهر خانوادگی ◄ *** خر ◄ *** مسافرت مشهد ◄ *** نیمکت آخر ◄ *** اتوبوس وی آی پی ◄ *** محبت خانوادگی ◄ *** چشام شاخ داره ◄ *** دوچرخه چینی ◄ *** مانور آتش نشانی ◄ *** توالتای قدیم ◄ *** خاطرات خوابگاه ◄ *** خاطره خاکسپاری ◄ *** چهارشنبه سوری ◄ *** مادر ◄ *** خواستگاری ◄ *** بهداشت ◄ *** اولین چت ها ◄ *** خودکشی ◄ *** دانشجو ◄ *** من یه اخمخم ◄ ♪ ♫ ♪ ♫ ♪ ♫ ♪ ♪ ♫ ♪ ♫ ♪ *** دیدن همه خاطره ها به صورت ترتیبی ◄
دو دقیقه پیش
در حال حاضر هنوز بخش چت راه اندازی نشده است
دو دقیقه پیش
یکمی صبور باش عزیزکوم درستش موکونیم
دو دقیقه پیش
تست برای پیام طولانی چند خطی
خط دوم
خط سوم